عشق
قلبی زیر سنگ
خلاصه کردن عالم خلقت در یک موجود، وبزرگ کردن یک موجود تامقام خدایی ،عشق ،یعنی این.
عشق درورد فرشتگان است بر کواکب.
جان آدمی چه محزون است هنگامی که حزنش از عشق است!
چه فقدان عظیمی است فراق موجودی که خود به تنهایی جان جهان است!
اوه!چقدر این نکته حقیقت دارد که موجودی که دوستش می داریم خدا می شود.
شبهه نیست که خدا هم به این خدای زمینی حسد می ورزید اگر خود بی چون و چرا جهان را برای جان،وجان را برای عشق نیافریده بود.
*****************************************
دیدن یک لبخند شیرین ،از زیر یک کلاه اطلس سفید با نوار یاسی،کافی است برای آنکه جان وارد کاخ رؤیاها شود.
خدا پشت گوش همه چیز است،اما همه چیز خدا را پنهان می دارد.
همه اشیاء،سیاه،وهمه مخلوقات حاجب ماورائند.دوست داشتن یک موجود شفاف ساختن اوست.
بغض افکار بمنزله ی عبادتند.در زندگی لحظاتی هست که،جسم به هر حالت که باشد،جان در حال سجود است.
*****************************************
دلدادگان دور افتاده،فراق با هزاران چیز موهوم که با این همه هر یک را حقیقتی در بر است می فریبند.دیگران ازدیدار هم محرومشان می سازند،نمی توانند نامه برای هم بنویسند؛اما آنان هزاران وسیله ی اسرار آمیز برای مکاتبه به دست می آورند.آواز پرندگان را،عطر گلها را،قهقه ی کودکان را، نور آفتاب را،زمزمه ی نسیم را،اشعه ی ستارگان را،همه مظاهر آفرینش را برای یکدیگر می فرستند.چرا نه؟ هر چه خدا آفریده است برای آنست که بکار عشق آید.عشق را آن قدرت است که بتواند طبیعت رابا آنچه که در اوست قاصد خود سازد.
ای بهار ،تو نامه ای هستی که من برای او می نویسم .
*****************************************
اختیار آینده ی آدمی هنوز بسی بیشتر بدست دلها است تا بدست جانها.
دوست داشتن، یگانه چیزی است که می تواند ابدیت را فرا گیردوسرشار سازد. برای لایتناهی چیزی تمامی ناپذیر است.
*****************************************
عشق از جان مشتق می شود آن نیز همان طبیعت است که این یکی هست .آن نیز مانند این یک شراره ی آسمانی است؛آن نیز مانند این، فساد ناپذیر،تقسیم ناپذیر و فنا ناپذیر است.این،این نقطه ی آتشینی است که در دل ما جای دارد،که نمردنی ولایتناهی است، که هیچ چیز نمی تواند محدودش کند وهیچ چیز نمی تواند خاموشش سازد. هر کس این آتش را در دل دارد،سوزشش را تا مغز و استخوان خود احساس می کند وتشعشعش را تا اعماق آسمان می بیند.
*****************************************
ای عشق!ای پرستش!ای التذاذ دو جان که زبان که زبان یکدیگر را می فهمند، دو دل که سر وسری با هم دارند،دو نگاه که در هم نفوذ می کنند!ای سعادت ،آیا تو روی نیکویت را به من نشان خواهی داد؟ای گردش های دوبدو در نقاط خلوت!ای روز های مقدس و درخشان!من بارها در عالم رؤیا دیده ام که گاه به گاه ساعاتی از زندگی فرشتگان جدا می شد،به ای جهان می آمد و با سر نوشت آدمی می آمیخت.
خداوند نمی تواند چیزی بر سعادت کسانی که یکدیگر را دوست می دارند بیفزاید جزآنکه دوام بی پایان به آنها بخشد.پس از یک حیات عشق،یک ابدیت عشق؛ای براستی افزایش است،اما افزودن هم اگر چه از لحاظ شدت باشد،بر سعادت بی پایانی که عشق در این جهان به آدمی می دهد،برای خود خدا هم محال است.خدا منتهای عظمت عالم خلقت است؛عشق منتهای عظمت آدمی.
*****************************************
شما یک ستاره را به دو دلیل می نگرید،برای آنکه درخشان است و برای انکه نفوذ ناپذیر است.نزدیک به خود تشعشعی دلنواز تر ورازی بزرگتر دارید،وآن زن است.
*****************************************
ما همه ،هر که باشیم، موجوداتی داریم که برای تنفسمان لازمند؛اگر نداشته باشیم هوا نداریم وخفه می شویم.آن وقت میمیریم.مردن از فقدان عشق،هولناک است.خفقان جان است!
*****************************************
وقتی که عشق ،دو موجود را بگدازد ودر یک اتحاد ملکوتی ومقدس در همشان آمیزد،راز حیات بر آن دو فاش می شود؛دیگر جز دو سر یک سرنوشت نیستند،دیگر جز دوبال یک روح نیستند.دوست بدارید،پرواز کنید!
*****************************************
آن روز که یک زن از جلوتان می گذرد،در حال خرامیدن نور از خویشتن ببارد،شما از دست رفته اید؛شما دوست می دارید. دیگر چاره ای جز یک کار ندارید.باید چنان با استقامت در فکر او باشید که او هم ناچار به فکر شما افتد.
چیزی که عشق شروع می کند تمام شدنی نیست مگر بدست خدا.
*****************************************
عشق واقعی،از گم کردن یک دستکش،یا از یافتن یک دستمال،اندوهگین یا مسرور می شود،برای اخلاصش وبرای امیدواریهایش به ابدیتی نیاز مند است.او،در یک حال،مرکب از بی نهایت بزرگ وبی نهایت کوچک است.
*****************************************
اگر جمادید آهم ربا باشید؛اگر نباتید{میموزا}باشید،اگر انسانید ،عاشق باشید.
*****************************************
برای عشق هیچ چیز کفایت نمی کند.عاشق سعادت دارد،بهشت می خواهد،بهشت دارد آسمان می طلبد.
ای کسانی که دوست می دارید،اینها همه در عشق است؛راه پیدا کردنش را بدست آورید.عشق چیزی به اندازه ی آسمان دارد وآن سیر و سیاحت است،وچیزی بیش از آسمان،وآن لذت.
*****************************************
آیا باز هم به لوکزامبورگ می آید؟-نه اقا.درآن کلیسا مشغول استماع آیین قداس است،نیست؟بآنجا هم نمی آید.آیا در همان خانه منزل دارد؟نه، تغییر منزل داده است.پس کجا منزل کرده است؟به کسی نگفته است.چه چیز ناگواری است که آدمی آدرس جان خود را نداند!
*****************************************
عشق، کودک هایی دارد،سوداهای دیگر شامل حقارت هایی است.پست باد سوداهایی که آدمی را کوچک می کنند!شریف باد آنکه آدمی را کودک می کند!
امر عجیبی است ،هیچ میدانید!من در تاریکی افتاده ام.موجودی است که چون می رفت آسمان را هم با خود برد.
*****************************************
اوه! پهلو به پهلو،دست در دست هم،خفتن ،وگاه بگاه در ظلمات،سر انگشت یکدیگر را به نرمی نوازش دادن،برای ابدیت من کافی است.
*****************************************
شما که رنج می برید برای آنکه دوست می دارید،باز هم بیشتر دوست بدارید.مردن از عشق، زندگی واقعی است.
*****************************************
دوست بدارید تغییر شکلی تیره ولی ستاره نشان را بااین شکنجه آمیخته است.در حالت نزع هم کیفی هست.
*****************************************
چه خوش است نشاط پرندگان!این به دلیل آشیانه داشتن است که آواز دارند.
*****************************************
عشق،یک تنفس آسمانی از هوای بهشت است.
*****************************************
ای دلهای حساس،ای ارواح خردمند،زندگی را آنطور که خداوند آفریده است بدست آورید.این یک ابتلاء طولانی،یک تدارک نامفهوم برای سرنوشت نامعلوم است.این سرنوشت،سرنوشت واقعی ،بدست آدمی،بانخستین پله ی درونی قبر آغاز میشود آنگاه چیزی بر وی آشکار می گردد وشروع به تشخیص عاقبت می کند.{عاقبت!} در این کلمه خوب بیندیشید.زندگان لایتناهی را می بینند عاقبت کار دیده نمی شود مگر به چشم مردگان.در این انتظار دوست بدارید و رنج ببرید، امیدوار باشید وسیاحت کنید.دریغا!بدبخت کسی که چیزی جز اجسام واشکال و وظواهر را دوست نمی دارد.مرگ،همه چیز را از وی خواهد ربود.سعی کنید تا عاشق جان ها باشید؛همه جا بازشان خواهید یافت.
*****************************************
جوان بسیار فقیری را در کوچه دیدیم که دوست می داشت.کلاهش کهنه بود، لباسش مستعمل بود؛آرنجهایش سوراخ بود؛آب در کفشهایش نفوذ می کرد وستارگان آسمان در جانش.
*****************************************
چه چیز بزرگی است محبوب بودن!وچه چیز بزرگتری است دوست داشتن. دل به نیروی عشق دلاور می شود.دیگر از چیزی ترکیب نمی آید مگراز طهارت،دیگر به چیزی تکیه نمیزند جز بر رفعت وبرعظمت. یک فکر ناشایسته دیگر نمی تواند در آن جوانه زند همچنانکه گزنه بر توده ی یخ جوانه نمی زند. یک جان بلند و مصفا ،جانی که دور از سوداها و هیجانات پست است،جانی که مسلط بر ابرهای تیره وبر سایه های ظلمانی این جهان وبر همه ی دیوانگیها،دروغگویی ها،کینه توزی ها ،خود ستایی ها و بی نوایی هاست،در قبه ی نیلگون آسمان سکونت داردو آنجا دیگر چیزی احساس نمی کند جز لرزشهای عمیق وزیر زمینی سرنوشت،به همان اندازه که قله ی کوه ها،زمین لرزه را احساس می کند.
*****************************************
اگر در عالم کسی نمی بود که دوست بدارد، خورشید خاموش می شد.